زندگــــ♣ــی مـــن

برای دیدارت زمان تعیین نمیکنم ، شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند
بوسیدمت و شکوهمندترین تاریخ دوران من در جغرافیای وجودت شکل گرفت !
کاش تاریخ دوباره تکرار شود …
دلم فیلم بلند می خواهد ؛ یک واقعیت عاشقانه پر از
سکانس های با تو بودن و یک دکمه ی تکرار !
اینچنین دلبرانه میان دشت قدم نزن
بگذار خورشید حواسش به آفتابگردان ها باشد …
ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﮐﻮچکم فرﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ میکنی ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﺎﺋﺐ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺍﯼ
ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ بهترین ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﻦ !
مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی
هیچ چیز از تو نمی خواهم
فقط باش ، فقط بخند ، فقط راه برو …
نه !!! راه نرو …
میترسم پلک بزنم و دیگر نباشی !

بای تا هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای
+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 23:56 توسط ♣ پسرک ♣
|