برای دیدارت زمان تعیین نمیکنم ، شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند



بوسیدمت و شکوهمندترین تاریخ دوران من در جغرافیای وجودت شکل گرفت !

کاش تاریخ دوباره تکرار شود …


دلم فیلم بلند می خواهد ؛ یک واقعیت عاشقانه پر از

 سکانس های با تو بودن و یک دکمه ی تکرار !



اینچنین دلبرانه میان دشت قدم نزن

بگذار خورشید حواسش به آفتابگردان ها باشد …



ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﮐﻮچکم فرﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ میکنی ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻧﺎﺋﺐ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﺍﯼ

ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ بهترین ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﻦ !



مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی
هیچ چیز از تو نمی خواهم
فقط باش ، فقط بخند ، فقط راه برو …
نه !!! راه نرو …
میترسم پلک بزنم و دیگر نباشی !



بای تا هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای